تماشایش کن و از دیدن آن لذت ببر، اما سعی نکن آن را نگه داری، غروب خورشید
عکس نیست! غروب خورشید در حین تماشای تو ناپدید می شود، بزودی شب از
راه می رسد، اما نگران نباش! شب ستاره دارد، ماه دارد، شهاب دارد، هیچ چیز را
نمی توان در مشت گرفت و نگه داشت، تو از اینکه غروب را از دست داده ای گریانی
و در حسرت غروب گذشته ای، غافل از زیبایی های غروب شبی که اکنون آمده!
کوچه های تردید...
دلم برای شکستن هنوز کوچک بود، و منتهای غمش خواب یک عروسک بود
درون کوچه تردید باز گم شده بود، گناه از تو و من بود، دل که کودک بود
دوباره پیدا شد و دستهایش پر بود، ز سیب های محبت که صاف و بی لک بود
و یک سبد گل لبخند و یک بغل آواز، و نقش چشم تو، بر برگ دفترش حک بود
تو رفتی و دل من از هجوم درد شکست، و دل برای شکستن چقدر کوچک بود
می خواهم عروسک وار زندگی کنم تا ...
اگر سرم به سنگ خورد نشکند، اگر دلم را کسی شکست چیزی احساس نکنم، اگر به
مشکلات زندگی برخوردم بی پروا به آغوش صاحبم که دخترکی کوچک بیش نیست پناه آورم،
اما نه...
چه خوب است که همین انسان خاکی باشم، اما سنگ به سرم نخورد، کسی دلم را نشکند
و مشکلات مرا از پای در نیاورد
سلام.خوبی؟
قشنگ بود.
ممنون بهم سر زدی.موفق باشی
الهی !
چه خوش روزگاریست روزگاردوستان تو با تو !
چه خوش بازاریست بازار عارفان در کار تو!
چه آتشین است نفسهای ایشان دریاد کرد و یادداشت تو!
چه خوش دردیست درد مشتاقان در سوز شوق و مهر تو!
چه زیباست گفت و گوی ایشان در نام و نشان تو
شاد باشی
حیاط تقدیرمان پر شد از گزنه
هر بار که به بهانه بو کردن بابونه ها به حیاط دویدیم ، زخمی صد گزنه شد پایمان
پا ها ... همراهان همیشگیمان که گله نکردند از سنگینی دلمان و سبکی سرمان!
سبز باشی.
از همش خوشم اومد ولی اون قسمت می خواهم عروسک وار زندگی کنم یه چیز دیگه بود...ایول..مرسی